طعم خوش زندگی!
این روزها در کنار خبرهای غم انگیزی که از انتخار و کشته شدن عزیزان هم وطنم میشنوم- که دل هر انسانی را به درد می آورد- شور و شوق عزیزان هم سرنوشت را هم میبینم که با صد امید و آرزو دارند برای انتخابات ریاست جمهوری پیش رو آمادگی میگیرند، حس خوبی بهم میدهد. بگذریم از این که چقدر رای این مردم به حساب می آیند یا نه! اما نفس امید مردم به آینده شان بسیار دلگرم کنندهست. ظاهرا هنوز مردم به دنبال طعم خوش زندگی هستند!
سالی که همهمان با بیم و امید با آن چشم دوختیم. سالی که همه برای هم آرزوی صلح وامنیت میکنند. سالی که سرنوشت هم سرنوشتانم به معاملات و معادلات آن گره خوردهاست. سالی که قرار هست میوه یک دهه درختِ آزادیِ کج دار و مریضش را بچینند. سالی که قرار هست در تاریخ از آن بار بار یاد شود… همگی توکل کردهاند به بعد این سال!
مردم سرزمینم از جنگ خستهاند ودیگر توان بیش از این ندارند. هنوز هم سایه سیاه سالهای جنگ و خونریزی از کابوسهای شبانه شان پاک نشده! هنوز هم میشود صدای زجه مادران فرزند مرده را از گلوی تاریخ شنید! و سنگینی شانههای خمیده پدران جوان مرده را حس کرد!..و ناله دخترکانی را که از ترس بی حرمت شدن خود را به چاه عفت، انداختهاند را شنید…
هم سرنوشتانم آرزویهای بلند بالایی ندارن. پدرم آرزو دارد، شبها که به خانه بازمیگردد، با دستان خالی برنگردد، تا نگاه خواهرک کوچکم را ناامید نکند. مادرم آرزو دارد، دخترکش را که به مکتب روان میکند، نگران برنگشتنش نباشد . برادرم آرزو دارد روزی دکتر شود تا … و خواهرم میخواهد معلم شود… ایا اینها آرزوهای بزرگی هستند؟
با قلبی پر از امید به آینده ای روشن، برگی دیگر از برگهای دفتر تاریخ را گشوده ایم، باشد که آفتاب اقبال مردم سرزمینم بدمد!
اميدوارم كه روزگار بهتر شود. فقط همين
ادمی هست و سوداهایش! فقط همین