پرش به محتوا

رشوتهای لالا جان

اکتبر 11, 2013

برادر کلانم همیشه از مکتب که رخصت می‌شد مستقیم به سراغ بازی (پول بازی) می‌رفت و تا زمانی که من سراغش نمی‌رفتم و بهش نمی‌گفتم که بابا مرا دنبالش فرستاده، به خانه برنمی‌گشت. تازه آن وقت بود که کمی اَبَلَک می‌شد و با کمی پول خورد، راضی‌ام می‌کرد که به بابا چیزی نگویم. من هم عادت کرده بودم هر وقت جیبم خالی می‌شد و مادر هم پولی نمی‌داد یک راست می‌رفتم میدان بازی، سراغ برادر و بهش می‌گفتم که بابا مرا فرستاده او هم پولی می‌داد و منم پی کارم می‌رفتم. رشوتهای برادر کار خودش را کرده بود. دروغ گفتن برایم مثل آب خوردن شده بود. یک بار که بابا فرستاده بودم دنبال برادر، خودش هم به تعقیبم آمده بود تا صحت و سقم خبررسانی‌ام را چک کرده باشد. آن دفعه دستم رو شده بود و کتک مفصلی خورده بودم. قول داده بودم که دیگر دروغ نگویم. چاره‌ای نبود، بعضی وقتها برای جلب اطمینان بابا هم که شده حتی اگر رشوتی هم از برادر می‌گرفتم، خبر را به بابا می‌رساندم. یک بار که هم رشوت گرفته بودم هم خبر را به بابا داده بودم، بعد اینکه برادر حسابی از دست بابا لت شده بود سراغ من آمد و تلافی لت شدن را سر من در‌آورد. بعد از آن کمتر رشوت می‌داد و اگر هم می داد، باید هزار بار قسم می‌خوردم که خبرش را به بابا نمی‌رسانم. تازه سکه‌هایی را می‌داد که هر دکانی می‌بردم قبول نمی‌کردند چون از بس سنگ و مَته خورده بودند ازعلایم و نشانه‌های سکه، چیزی روی سکه‌ها نمانده بود.

نوشتن دیدگاه

بیان دیدگاه